عشقم امیرمهدیعشقم امیرمهدی، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
مامان وروجکمامان وروجک، تا این لحظه: 30 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
بابای وروجکبابای وروجک، تا این لحظه: 39 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
عشق آسمونیه من وباباعشق آسمونیه من وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

امیر مهدی ثمره ی عشق ما

این 13 روز زندگی با تکه ی دیگری از وجودم

سلام 13 روز مامان شدم همه زندگیم شده پسرم خیلی معیارها تو زندگیم عوض شده دیگه ناخن بلند واسم قشنگی نداره چون بدنه ناز پسرم خط می افته حتی یه وقتایی که به بخیه هام نگاه میکنم اشکم در میاد وقتی به گل پسرم تگاه میکنم همش یادم میره روز 5 زندگی ناز دار مامان گفتن زردی داره و باید دستگاه بیارین خونه همه دردام بخیه هام همه و همه یادم رفت فقط اشک میریختم واسه پسرم امیر مهدی اصلا تحمل دستگاه ها رو نداشت هر کاری میکرد تا از اون جا بیاد بیرون باورش واسم سخت بود که یه نوزاد 5 روزه اینطوری بفهمه که واسه بیرون موندن از حربه شیر خوردن استفاده کنه خوب که سیر میشد تا چشم بندشو میذاشتم رو چشش دوباره دهنشو باز میکرد و شیر میخواست ...
5 بهمن 1393

بلاخره گل پسرم اومد بغلم

سلام من بلاخره زایمان کردم با همه سختی ها بلاخره ناز دار مامان اومد بغلم روز دوشنبه 22 دی از صبح ساعت 6 بستری شدم واسه طبیعی امال متاسفانه یا خوشبختانه نتونستم طبیعی زایمان کنم  و ساعت 4:5 سزارین شدم به روش بی حسی اسپاینال که خانم دکتر گفتن خدا رو شکر که سزارین شدی چون به شدت چسبندگی جفت داشتی و اگه طبیعی زایمان میکردی باید دوباره کورتاژ میشدی گل پسرمم خیلی آقاست البته همه از گریه بچه مینالن من از خواب زیادش روزها خوابه و توپ بلندش نمیکنه شب ها بیداره بیداره!ً! بعدا میام و خاطرات زایمان رو هم مینویسم عکس های پسر مامان روز اول بیمارستان روز سوم عکس های دیگه اش هم الان وقت نشد ...
1 بهمن 1393

فرشته کوچولوی ما زمینی شد

امیر مهدی عزیز ما  در تاریخ 93/10/22   ساعت 16/30    در بیمارستان بنت الهدی مشهد ز مینی شد وزن : 2/850 قد    50 دور سر :34/5 به امید خدا  چند روز اینده مامان امیر مهدی میاد و خاطراتش و عکس گل پسری رو براتون می ذاره ...
29 دی 1393

آهای فریاد فریاد عزیزم داره میاد!!!هفته 37

سلام هیچی دیگه نصفه شبی اومدم بگم نی نی من عشقم امیر مهدی امروز قراره بیاد بغلم ایشالله دکتر انتخاب زایمانو به عهده خودم گذاشت و منم طبیعی رو انتخاب کردم البته با القای درد زایمانی واسم دعا کنید منم اگه قابل باشم و اسه همه مامان های منتظر و همه اونایی که نی نی تو راه دارن دعا میکنم موقع زایمان مخصوصا مامان نوشین و مامان ریحان و مامانه دوقلو ها و بقیه ایشالله دفعه بعدی با عکسایه گل پسریم بیام التماس دعا   ...
21 دی 1393

لحظه هاي من طعم انتظار ميدهد. هفته36

سلام عزیز دل مامان بعد از همه مشکلاته کم آبی بلاخره به وضعیت مطلوبمون رسیدیم و حجم مایع آمنیوتیک 10 شد وشما حسابی توپولی شدی وزن شما 2800 بود سر خوش و خوشحال از این ماجرا رفتیم پیش دکتر اما با فشار بالایه مامان مواجه شدیم و خانم دکتر گفت دیگه نمیشه ریسک کرد فقط تا هفته 37 برسونیم نی نی رو تا خیالمون کاملا راحت باشه بعد پایان دوران بارداری عزیزم ایشالله تا چند روز آینده بغلمی   همین روزهای اخر مراقبه خودت باش من سپردمت دسته خدای مهربون خودش مراقبته گلم   خیلی دوست دارم عزیزه دلم ...
21 دی 1393

لحظه ی دیدار نزدیک است.. باز من دیوانه ام.. مستم.. باز میلرزد دلم.. دستم...

سلام عشق مادر این روزها مرتب بودنت رو در کنارم تصور میکنم... که به چهره ی معصوم تو خیره شدم و تو در خواب نازی... خنده هایت و حتی گریه هایت را تصور میکنم... ولی... ولی دل مادر حتما زمان هایی برای این دوران حاملگی و حرکتهای جنین در داخل شکم تنگ خواهد شد! مطمئنم! این روزها حتی غصه ام میگیره از اینکه این 9 ماه را لحظه شماری کردم تا به دنیا بیای... میترسم مادر جون، میترسم... میدانم الان جات امن امنه! حتی دست من هم به تو نمیرسه! از آسیب آدم ها در امانی... آرامش داری... میدونی... همه ی زندگیم شده تو... و تکون های تو و صدای قلبت... میترسم به دنیا بیای و نتونم مراقبت باشم... بهم گفتن كه تا اخر هفته  بايد از تو در ...
16 دی 1393

چکاپ هفته 35

هورااااااااااااااااااااااااااااااااا حجم مایع آمنیوتیک سونوی امروز حسابی امیدوار کننده بود و فهمیدم تکونای وحشتنناک امیر مهدی واسه خوشحالی زیادش بوده بچم آب نمیدیده وگرنه شناگر ماهری بوده وزن گل پسرم2370 حجم مایع آمنیوتیک 9 بیوفیزیکال پروفایل 8 از 8 وموقعیت جنین سفالیک سن حاملگی 34 هفته و 5 روز البته سرم تراپی همچنان ادامه دارد           ...
7 دی 1393

هفته 35

سلام عزیز دل مامان بله گل پسری بازم شما مامانو کشوندی بیمارستان! امروز ساعت 2 حسابی سرگیجه داشتم از ترس فشار بالا رفتم بیمارستان که متوجه شدم فشارم پایینه و 8 رو 6 بود اومدیم خونه یه چای نبات خوردم داشت حالم بهتر میشد که یهو نزدیکای معده و جای دنده هام به شدت درد گرفت نه میتونستم بشینم نه بخوابم حسابی کلافه شدم و مامان اعظم و بیدار کردیمو با بابایی رفتیم بیمارستان دوباره nstگرفتیم و گفتن شما مشکل نداری و از معدم هست عزیز مامان پاهاتو کردی تو معدم و حسابی فشار میاری!! و گاهی هم تو دنده هام لگد میزنی و منم یه جیغ بنفش میکشم!!! شلوغ کاریهات زیاد شده و صبر مامان هم حسابی کم خیلی خسته شدم مامان جون دیگ...
6 دی 1393