عشقم امیرمهدیعشقم امیرمهدی، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
مامان وروجکمامان وروجک، تا این لحظه: 30 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
بابای وروجکبابای وروجک، تا این لحظه: 39 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
عشق آسمونیه من وباباعشق آسمونیه من وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

امیر مهدی ثمره ی عشق ما

پایان هفت ماهگی

پسر گلم خیلی شیطون شده دیگه قابل کنترل نیست کلی کارهای جدید هم یاد گرفته      باصدای بلند بوس میکنه که عاشق بوس کردنشم مرداد ماه دوباره رفتیم مسافرت دوباره شمال امیر مهدی همه رو ارشیطنت خسته میکرد اما خودش خسته نمیشد وقتی بغلش میکنی فکر میکنه اومده کو نوردی از موها یا روسریت میگیره و شروع میکنه به بالا رفتن چهار دست و پا خیلی کامل تر شده ماه قبل فقط شکمش رو جدا میکرد از زمین اما این ماه کامل رو دست و پاش میمونه و وقتی بخاد جلو بره خودشو پرت میکنه به سمت جلو یه چیزی بینه سینه خیز و چهار دست و پا میره تو روروئک هم که سریع و تند راه میره و اهن...
3 شهريور 1394

پایان شش ماهگی امیر مهدی جون

كوچك رويايي ِ من   دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند   به عشق من به تو شك كند.   تمام ِ بودنت را حس مي كنم ...   حاجتي به استخاره نيست   عشق ما ... عشق من به تو   عشق تو به من   يك پديده است ... با این همه تا خیر پایان شش ماهگی پسرم رو کامل میکنم گل پسر خیلی وروجک و شیطون شده کل خونه رو طی میکنه البته نه با چهار دست و پا پشت سر هم تند و سریع غلت میزنه و همه جا میره و همه چیو میگیره تا بخوره سینه خیز هم خیلی کم میره بیشتر عقبی میره اما اگه بخواد چیزیو بگیره به سشمت ج...
14 مرداد 1394

کچل مامان

موهای امیر مهدی خیلی شکسته شده بود و منو بابا جون تصمیم گرفتیم اونها رو بتراشیم و شما چند وقتیو باید کچل بگذرونی عزیزم خیلی خوشگل شدی اینم عکسات انقدر خسته شده بودی که همون طور با حوله پیچی خوابیدی کشتی گرفتنه پسرم و اقای خرسی نخورش عزیزم ...
10 تير 1394

پایان پنج ماهگی امیر مهدی جون

سلام عزیزم پست 5 ماهگیت خیلی دیر شد اخه مشغول کارهای جشن دندونی شما بودیم بعد هم ماه رمان شروع شد و نشد پست بذارم اقا پسر گل الان خیلی شیطون شدی همه چیزو با دستات میگیری غذا رو که میاریم خیلی بی تابی میکنی وشما هم غذا میخای از غذاهایی مثه سوپ یا اب قورمه سبزی خیلی کم بهت میدم تا با مزه غذا ها اشنا بشی بر میگردی و واسه خودت غلت میزنی دور خودت دور میزنی شب ها کنار خودم میخوابونمت وقتی بیدار میشم میبینم پاهات پیشه منه و سرت پایینه انقدر دست و پا میزنی که وقتی رو زمین خوابیدی حداقل یه متر با جای اولیت اختلاف داری و حرکت میکنی از روروئک خوشت میاد اما نمیذارمت چون دکتر گفت خوب نیست و بعد از 8 ماه بذار کم کم میشینی البته خ...
10 تير 1394

جشن دندونی امیر مهدی جون

جشن دندونی با یکم تاخیر البته یکم حدود یه ماه تاخیر بود در روز 25 خرداد روز تولد مامان نازی برگذار شد از تزیینات خونه عکس گرفتم اما غذا ها متاسفانه چون شلوغ بود یادم نبود عکس نگرفتم در اخر هم کیک تولد من که بابایی زحمت کشیده بودو برام خریده بود   ...
5 تير 1394

سفر نامه

سلام سفرنامه امیر مهدی یه خورده طول کشید بعد از واکسن 4 ماهگی گل پسر ما 24 رفتیم مسافرت به سمت شهر های شمالی ایران هوا خیلی عالی بود مخصوصا واسه امیر مهدی نه گرم بود و نه سرد پسرم دوتا دندون تو مسافرت در اورد یکی 4 ماهو8 روز و یکی دیگه هم 4 ماه و 11 روز عکس های گل پسری که همش دستم نبود بذارم فقط چند تا شو میذارم قبل از مسافرت تو صندلی ماشین برای اولین بار گذاشتمش ببینم میشینه یا نه که الحمدالله راحت نشست و اذیت نکرد این هم چمدون ناز پسر اماده رفتن به مسافرت مامانی ترسو همش فک میکرد شما لباس کم میاری تو سفر واسه همین انقد لباس برداشته بودم که هر روز یه دست لباس عوض کردی و بازم تموم نشد...
16 خرداد 1394