عشقم امیرمهدیعشقم امیرمهدی، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
مامان وروجکمامان وروجک، تا این لحظه: 30 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
بابای وروجکبابای وروجک، تا این لحظه: 39 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
عشق آسمونیه من وباباعشق آسمونیه من وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

امیر مهدی ثمره ی عشق ما

انتظار

حس خیلی خوشگلی دارم نمیدونم وروجک مامان که داره کم کم تو دلم بزرگ میشه دخمله یا پسر    دیگه نمیتونم تحمل کنم 10 روز دیگه بیشتر نمونده تا وقت سونو اما تحمله همین 10 روز مونده رو هم ندارم کاشش زود تر تموم شه این انتظار خدایا شکرت                           ...
8 شهريور 1393

حرکات وروجک

عزیز دل مامان کارهای جدید یاد گرفته هفته پیش دوشنبه عمه جونش عروس شد وسط مجلس عشق مامان خودشو سفت گرفته بود به حدی که زیر دلم درد گرفته بود کلی باهات صحبت کردم تاراضی شدی یکم شل کنی شکمه مامانو عشقم حرکتی نمیکنی که من حس کنم فقط سمت راست شکمم خودتو سفت یکنی اما دیروز حس میکردم داری تو دله مامان اب تنی میکنی اخه واسه اولین بار سمت راست شکمم سفت شد اخه  شما همیشه مامانی چپ بودی ولی فک کنم شیطونیهات داره شروع میشه منو بابا مجتبی یه لحظه هم از فکرت بیرون نمیایم وهمیشه حواسمون بهت هست بابایی دیگه داره حسودیه منو فعال میکنه!!(شوخی میکنم مامان) حتی اگه حالم خوب نباشه به زور میوه یا غذا رو میذاره دهنم ومیگه تو سیر شدی بچم هنوز گشنه ...
4 شهريور 1393

عشق مامان

اين روزها دارم با خيال ِ آمدنت تصوير مي بافم. تو حتمن براي من يك طالع ِ شيرين از طعم ِ دوست داشتني ِ عسل خواهي آورد. هيچ كس نميداند چرا تو را اينقدر خاص دوست دارم. هيچ كس نميداند دنياي من با تو چقدر پُر از يقين شد. با دستهاي خودم تو را بزرگ خواهم كرد. من روي اين تصوير هاي سونوگرافي ِ تو عشق مي پاشم تا حتا تصوير ِ تو بوي عشق ِ اساطيري بگيرد. بند ِ دل ِ مني بي شك جان ِ مني ميخواهم كاري كنم تا تمام ِ طفل هاي اين سرزمين سراغ ِ شادي را از تو بگيرند. ...
4 شهريور 1393

خاطرات جنین

  شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!   اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! ...
4 شهريور 1393

هفته 17

سلام مسافر کوچولوی من! این روزا همه میگن شما دخملی! البته من شوخی میکنم ولی واقعیتش اینه که ميخوام بزرگ كه شدی بشی مونس مامان  و جاي خواهر نداشته ام رو پر كنی. وای که دلم قَنج میزنه برای اینکه بشینی روی پاهام و موهای نازت رو برات شونه کنم.. ببافم.. .....البته چیزه دیگه ایی نمونده 17 شهریور وقت سونوگرافی دارم واسه تعیین جنسیتت هرچی باشی منو بابایی عاشقتیم وبی صبرانه منتظره اومدنت هستیم ...
31 مرداد 1393

همه ی دنیای من

سال 93یکی از بهترین سالهای عمرم بود. درست از همون ماه اول سال 93 زندگی شیرین ما رنگ و بوی تازه ایی گرفت 25 فروردین برای اولین بار به خونه خدا  رفتیم ... واواسط اردیبهشت بود که شما اومدی تو دلم یکی ازمهم ترین آرزو های زندگیم داشتن شما بود مامانی... 30 اردیبهشت روز تولد بابایی فهمیدم که شما ثمره ی زندگیمون شدی...از اونجا بود که لحظه لحظه زندگی شیرینمون با وجود شما شیرین تر شد... بابایی حسابی مراقبه هر دومون هست و نمیذاره آب تو دلمون تکون بخوره... من از اوایل تیر کمی بد غذا شدم کمی که چه عرض کنم خودم دوست ندارم چیزی بخورم اما بخاطر شما و به زور باباجون سعی میکنم به خودمون دوتا برسم... نفسم چهار ماه اول زندگیت تو دل مامانی تموم شد ...
31 مرداد 1393

نی نی آینده ما

سلام امروز که فهمیدم خدا قراره بهم یه وروجک بده خیلی خوشحال شدم از خوده خدا میخام سالم برامون نگهش داره این وبلاگ رو هم از الان واسه عزیز دله مامان نوشتم تا بدونه مامان بابا چقد دوسش دارن و برامون عزیزه ...
1 خرداد 1393