عشقم امیرمهدیعشقم امیرمهدی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
مامان وروجکمامان وروجک، تا این لحظه: 30 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
بابای وروجکبابای وروجک، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
عشق آسمونیه من وباباعشق آسمونیه من وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

امیر مهدی ثمره ی عشق ما

بزرگ مرد کوچک

1393/12/11 12:52
923 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم بزرگ مرد من تو بهترینی

تو 47 روزگیت شما رو بردیم واسه ختنه پیش اقایه دکتر بسکابادی یکی دیگه از سخت ترین مراحل زندگیتو به راحتی پشت سر گذاشتی عشق مامان

اول که رفتیم اقایه دکتر معاینه ات کرد و بهت شربت استامینفون داد و دیفین هیدرامین از اونجایی که تازه یاد گرفتی چطوری قطره ها رو بریزی بیرون دردسری داشتیم باهات خوب که فکر میکردم خوردی دارو رو با اب دهنت قاطی میکردی و اروم همه رو میریختی بیرون و ما مجبور شدیم دوبار از دکتر دارو بگیریم

یک ساعت نشستیم تا شما خواب الود بشی تا بریم واسه مرحله سختش قبل شما دوتا پسر دیگه هم بودن که جفت اونا هم اسمشون با امیر شروع میشد امیر حسن و امیر رضا اول امیر حسین رفت واسه ختنه طفلی انقدر جیغ زد و گریه کرد که دلم کباب شد ضعف کرده بود بچه از گریه اون که تموم شد و منم حسابی از ترس یخ کرده بودم البته مطب دکتر خیلی سرد بود اما نه اونقدر سرد که من با وجود گرمایی بودنم یخ کنم

نوبته امیر رضا شد اونم رفت داخل هرچی منتظر جیغو گریه شدیم نیومد!!! یهو یه ذره جیغ کشید و تموم شد

مامانش نرفت داخل امیر رضا رو شوهرش و جاریش که باهاش اومده بود بردن مامانش هم میگفت بچم غش کرده حتما که گریه نمیکنه وقتی اومد دیدم نه غش کرده نه هیچی حالشم خوبه

نوبته عشق من رسید منم جرات نکردم برم داخل کوچولویه مامان با باباییش و مامانم رفتن داخل حسابی استرس گرفته بودم کلی ایه الکرسی خوندم و صلوات فرستادم اما هرچی منتظر موندم هیچ صدایی نیومد فقط دوبار یه جیغ خیلی کوچولو کشید و تموم!

اقا پسر مو اوردن انقدر دلم واسه مظلومیتش میسوخت که خودم به جایه امیر مهدی گریه میکردم ازبغله مامانم گرفتمشو کلی گریه کردم

پسرم مرد بود اقا بود

دو ساعت صبر کردیم که خدایی نکرده خونریزی نکنه و دوباره رفتیم پیشه دکتر برای  معاینه دکتر گفت این پسر مردانگیشو ثابت کرده چقدر اقاست ماشالله

عاشقه صبوریتم مادر خیلی دوستت دارم این مرحله از زندگیتم راحت پشت سر گذاشتی

گرچه شب از ساعت 2 تا خود صبح بیدار بوودی و فکر کنم درد داشتی عزیزم اما الان خوبی خدا رو شکر

به خاطر دیفین هیدرامینی که خوردی گیج افتادی عشقم

عکس بعد از ختنه

این روزها ... گاهی صد بار دست های امیرمهدی را می گیرم و نگاه می کنم . به
ناخن هایش ، بند های انگشتانش و به پوستش نگاه میکنم و می بوسمشان ...

  انگار خدا را در مشت های کوچک پسرم پیدا کرده ام . به چشم های او بوسه می زنم .به لبانش چشم میدوزم
  با او بازی می کنم و در آغوشش می فشارمش .
 

 

 «آرام درگوشش میگویم  می دانی چرا خدا تو رو به من داد ؟

برای این که روزی هزار بار ازاو تشکر کنم ...»

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان و بابا
16 اسفند 93 14:14
سلام خاله مهربون خوبی خاله عزیز؟ نینی نازتون چیکار میکنن؟ خدا برات نگهش داره ووووییییی چه خوشگله قربونششششش از طرف من ببوسش گلم زود زود بهمون سر بزنین عزیزم با نظرات شما من کلییییی انرژی میگیرم منتظرتونیماااا در ضمن خاله جون تعیین جنسیت نینیی شما رو چند هفتگی گفتن؟
مامان نازی (گل پسرم امیر مهدی )
پاسخ
سلام عزیزم ما هم کلی انرژی گرفتیم شما رو دیدیم من با سونوی انومالی دوم 19 هفتگی رفتم
مامانی
18 اسفند 93 16:07
آفرین به این مرد کوچک علی منم گریه نکرد.۱۶ روزگی ختنش کردیم