عشقم امیرمهدیعشقم امیرمهدی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
مامان وروجکمامان وروجک، تا این لحظه: 30 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
بابای وروجکبابای وروجک، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
عشق آسمونیه من وباباعشق آسمونیه من وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

امیر مهدی ثمره ی عشق ما

پست ثابت

 

 

عاقبت در یک شب از شبهای دور                     کودک من پا به دنیا می نهد

ان زمان بر من خدای مهربان                            نام شورانگیز مادر می نهد

ان زمان طفل قشنگم بی خیال                         در میان بسترش خوابیده است

بوی او چون عطر پاک یاس ها                           در مشام جان من پیچیده است

ان زمان دیگر وجودم مو به مو                           بسته با هستی طفلم می شود

ان زمان در هر رگ من جای خون                       مهر او در تار و پودم  می شود 

می فشارم پیکرش را در برم                             گویمش چشمان خود را باز کن 

همچو عشق پاک من جاوید باش                       در کنارم زندگی اغاز کن  

میگشاید نور چشمم دیدگان                               بوسه ها از مهر بر رویش زنم

گویمش اهسته ای طفل عزیز                           می پرستم من تو را مادر منم   

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

امیر مهدی فرشته بهشتی من روز دوشنبه 22 دی ماه 1393 به دنیا اومد

مادر شدن ، عبوراز سخت ترین امتحان خداوند برای من بود.تواین مسیر گاهی ناشکری کردم وهر از گاه شکری.

 

خداوندا ، کمکم کن که درادامه مسیر سربلند باشم.هم پیش تو وهم پیش زیباترین هدیه ای که به من بخشیدی.

 

جشن تولد یکسالگی

جشن تولد امیر مهدی جون که دو ماه پیش برگزار شد اما مامانی انقدر درگیر بود که وقت نکرد عکساشو بذاره الان هم وقت نیست از شیطنت های شما که تمومی نداره بگم فقط عکس های تولد رو میذارم توضیحاتش سر فرصت واسه تولدت خیلی نقشه کشیده بودم اینهایی که درست کردم نصفه نقشه هام بود بقیش وقت نشد ایشالله سال بعد ...
18 اسفند 1394

شب یلدا 94

واسه یلدایه 94 کیک هندوانه ایی پختم امیر مهدی هم با لباس هندونه ایی حسابی خوشگل شده بود میخواستیم بریم خونه مامان شوهری که اونجا سفره یلدا پهن کنیم اما به دلایلی سفره پهن نکردم فقط عکس کیک و امیر مهدی رو میذارم انشالله سال بعد واسش یلدای مفصل تری تو خونه خودمون میگیرم   ...
13 دی 1394

11 ماهگی وروجک مامان

سلام یازده ماهگی گل پسر همش با مریضی همراه بود  در حین این مریضی ها منم حسابی در تدارک جشن تولد امیر مهدی بودم دقیقا از 1 دی بعد از شب یلدا امیر مهدی حسابی سرما خورد و زمشتون به خونه ما اومد! یه سرماخوردگی بد همراه با سرفه های وحشتناک و تب و ابریزش بینی که دکتر گفت ویروسه!! بعد از امیر مهدی هم که خودم حسابی سرماخوردم و روز خوش هنوز ندیدیم از دسته این ویروس امیر مهدی حسابی ضعیف و لاغر شده و راه رفتنش که ده ماهگی یاد گرفته بود ه تعویق افتاد چون گسرم اصلا حال نداشت راه بره و شیطونی کنه اما الحمدالله الان دیگه حسابی راه میره البته هنوز هم اگه مانعی جلوش باشه میفته اما راه راست رو کامل میره و به جای اه...
13 دی 1394

10 ماهگی امیر مهدی

خیلی وقته که تو وبلاگت مطلب نذاشتم واسه همین کلا نمیدونم از کدوم کارهات بنویسم از بس شیطونی میکنی از قلدری هات بگم که بچه های همسنه خودتو میزنی و سرشون داد میکشی با قلدری وسایلو از شون میگیری از حرف زدن هات بگم وقتی دست میزنی خودتم میگی دَ دَ بابا ر و خیلی خوب میگی اما مامان رو وقتی خوابت میاد یا گشنته گریه میکنی و میگی ماما با لحن کاملا دستوری وقتی کسی رو کار داری میگی بیا ایییا وقتی میخوایم بریم بیرون بای بای میکنی عاشق دکی کردنی قبلا پشت سر بقیه گریه نمیکردی اما الان تا کسی بره بیرون پشت سرش گریه یکنی تا شما رو هم ببرن بازی ها هم که موش میاد...
2 آذر 1394

تلاش های پسری واسه راه رفتن

سلام عسل مامان از اونجایی که شما خیلی فضول تشریف دارید ترجیه میدی سریع چهار دست و پا بری و به شلوغ کاری هات برسی اما وقتی خیلی بیکار باشی بلند میشی می ایستی و واسه خودت به خاطر این کار دست میزنی اما وقتی ما بهت توجه کنیم ذوق زده میشی و می افتی ولی اگه حواست به ما نباشه خوب می ایستی از دیوار و مبل ها هم که خیلی وقته میگیری وراه میری امابدون کمک نمیتونی قدم برداری عشقم یه وقتایی میخوام دستتو بگیرم تا بشونمت سری از موقعیت استفاده میکنی و وا میستی و راه میری دیکه خسته شدی و گرفتمت   ...
2 آذر 1394

دندون های ناقلا

امیر مهدی جون بعد از دو دندون اول که خیلی زود در اومد اول چهار ماهگی بقیه دندونهاش نسبتا دیر تر در اومد تو هفت ماهگی تا دندون اخری یعنی دندون ششم که ماه پیش تو 9 ماهو نیم در اومد و فعلا اثری از لثه متورم و دندون نیست ...
2 آذر 1394

سالروز شهادت حضرت علی اصغر

سلام عزیزم  امسال با کلی خواهشو التماس از بابایی بلاخره راضی شدن که شما رو ببریم حرم مطهر امام رضا واسه روز علی اصغر { جناب اقای پدر میگفتن اونجابچه های مریض هستن و پسرم مریض میشه !!! } خلاصه که اصرارهای مامان جواب داد و بابایی راضی شد اما از اونجایی که دیر راضی شد و ما شب قبل رفتیم دنبال لباس هیچی لباس هم گیرمون نیومد حسابی ناراحت شده بودم اما تو یه تصمیم آنی گفتم به مامانم بریم پارچه بگیریم خودمون بدوزیم مامانجونم هم کهباهامون بود و گفت پارچه بگیرید خودم میدوززم و انصافا که لباست از همه بچه ها قشنگ تر هم شده بود چقدر واسم روزه دردناکی بود هیچ وقت سختی هایی که  امام حسین و همسرشون تحمل کرده بودند رو درک نمیکردم ام...
2 آذر 1394

پایان هفت ماهگی

پسر گلم خیلی شیطون شده دیگه قابل کنترل نیست کلی کارهای جدید هم یاد گرفته      باصدای بلند بوس میکنه که عاشق بوس کردنشم مرداد ماه دوباره رفتیم مسافرت دوباره شمال امیر مهدی همه رو ارشیطنت خسته میکرد اما خودش خسته نمیشد وقتی بغلش میکنی فکر میکنه اومده کو نوردی از موها یا روسریت میگیره و شروع میکنه به بالا رفتن چهار دست و پا خیلی کامل تر شده ماه قبل فقط شکمش رو جدا میکرد از زمین اما این ماه کامل رو دست و پاش میمونه و وقتی بخاد جلو بره خودشو پرت میکنه به سمت جلو یه چیزی بینه سینه خیز و چهار دست و پا میره تو روروئک هم که سریع و تند راه میره و اهن...
3 شهريور 1394