عشقم امیرمهدیعشقم امیرمهدی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
مامان وروجکمامان وروجک، تا این لحظه: 30 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
بابای وروجکبابای وروجک، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
عشق آسمونیه من وباباعشق آسمونیه من وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

امیر مهدی ثمره ی عشق ما

لحظه هاي من طعم انتظار ميدهد. هفته36

سلام عزیز دل مامان بعد از همه مشکلاته کم آبی بلاخره به وضعیت مطلوبمون رسیدیم و حجم مایع آمنیوتیک 10 شد وشما حسابی توپولی شدی وزن شما 2800 بود سر خوش و خوشحال از این ماجرا رفتیم پیش دکتر اما با فشار بالایه مامان مواجه شدیم و خانم دکتر گفت دیگه نمیشه ریسک کرد فقط تا هفته 37 برسونیم نی نی رو تا خیالمون کاملا راحت باشه بعد پایان دوران بارداری عزیزم ایشالله تا چند روز آینده بغلمی   همین روزهای اخر مراقبه خودت باش من سپردمت دسته خدای مهربون خودش مراقبته گلم   خیلی دوست دارم عزیزه دلم ...
21 دی 1393

لحظه ی دیدار نزدیک است.. باز من دیوانه ام.. مستم.. باز میلرزد دلم.. دستم...

سلام عشق مادر این روزها مرتب بودنت رو در کنارم تصور میکنم... که به چهره ی معصوم تو خیره شدم و تو در خواب نازی... خنده هایت و حتی گریه هایت را تصور میکنم... ولی... ولی دل مادر حتما زمان هایی برای این دوران حاملگی و حرکتهای جنین در داخل شکم تنگ خواهد شد! مطمئنم! این روزها حتی غصه ام میگیره از اینکه این 9 ماه را لحظه شماری کردم تا به دنیا بیای... میترسم مادر جون، میترسم... میدانم الان جات امن امنه! حتی دست من هم به تو نمیرسه! از آسیب آدم ها در امانی... آرامش داری... میدونی... همه ی زندگیم شده تو... و تکون های تو و صدای قلبت... میترسم به دنیا بیای و نتونم مراقبت باشم... بهم گفتن كه تا اخر هفته  بايد از تو در ...
16 دی 1393

چکاپ هفته 35

هورااااااااااااااااااااااااااااااااا حجم مایع آمنیوتیک سونوی امروز حسابی امیدوار کننده بود و فهمیدم تکونای وحشتنناک امیر مهدی واسه خوشحالی زیادش بوده بچم آب نمیدیده وگرنه شناگر ماهری بوده وزن گل پسرم2370 حجم مایع آمنیوتیک 9 بیوفیزیکال پروفایل 8 از 8 وموقعیت جنین سفالیک سن حاملگی 34 هفته و 5 روز البته سرم تراپی همچنان ادامه دارد           ...
7 دی 1393

هفته 35

سلام عزیز دل مامان بله گل پسری بازم شما مامانو کشوندی بیمارستان! امروز ساعت 2 حسابی سرگیجه داشتم از ترس فشار بالا رفتم بیمارستان که متوجه شدم فشارم پایینه و 8 رو 6 بود اومدیم خونه یه چای نبات خوردم داشت حالم بهتر میشد که یهو نزدیکای معده و جای دنده هام به شدت درد گرفت نه میتونستم بشینم نه بخوابم حسابی کلافه شدم و مامان اعظم و بیدار کردیمو با بابایی رفتیم بیمارستان دوباره nstگرفتیم و گفتن شما مشکل نداری و از معدم هست عزیز مامان پاهاتو کردی تو معدم و حسابی فشار میاری!! و گاهی هم تو دنده هام لگد میزنی و منم یه جیغ بنفش میکشم!!! شلوغ کاریهات زیاد شده و صبر مامان هم حسابی کم خیلی خسته شدم مامان جون دیگ...
6 دی 1393

سیسمونی امیر مهدی جونم

سلام عشق مامان بلاخره منم رفتم خونمون و وسایلتو دیدم و یکمی تغییرات دادمشون !! اما بازم عکس قشنگی نبونستم بگیرم اخه مجبور بودم نشسته عکس بگیرم و نمیشد زاویه عکس ها رو درست تنظیم کنم دیگه ببخشید این نمای نیمه کلی از اتاق جیگرم اینم تخت و کمد و پاتختی عشقم داخل کشوی پاتختی جورابها نمای داخل کمدت لباسها کفشهای جوجه دورپیچ و تشک بالشت واسه مهمونی و دستمال ها و تشک تعویض یه سری از جوراب ها رو در کمدت پیشبندها میز کامپیوترت که فعلا همه چیز روش هست به جز کامپیوترت! ...
30 آذر 1393

هفته 33 و چیدن سیسمونی بدون مامان

سلام پسر مامان بله بلاخره سیسمونیتونو چیدن اونم بدونه مامانی که کلی واسه اتاقت نقشه های خوشگل داشت!! تقصیره خودته مامانجون میخواستی انقدر عجله نکنی دیروز مامانی اعظم و بابا مجتبی رفتن خونه خودمون واسه چیدن سیسمونی من رو هم خونه مامان اعظم گذاشتن به همراه مامانجونم(مامان مامان اعظم) اصرار ها و التماس های منم کار ساز نشد و ما دوتا رو نبردن فقط عکسهای اتاق رو از لاین واسم هر یه ساعت یه بار گذاشتن و حسابی هم اذیت شدن چون وسایلت زیاد بودو هیچی تواتاق جا نمیشد تازه من واسه شما اتاق بزرگه که اتاق خواب خودمون بود رو از قبل خالی کرده بودم تا وسایلت راهت جا بشه اما مامانی اعظم واستون وسایل زیادی تدارک دیدن ...
25 آذر 1393

هفته 32 و عجله امیر مهدی مامان

سلام گل پسری عجول مامان     مامان فدات شه عشقم این دنیا خیلی خبری نیست که شما انقد عجله داری واسه دیدنش !! خوبه که دوس داری بیای پیشه منو بابایی تا جمع سه نفرمون کامل شه اما اگه به موقع بیای واسه هممون بهتره عشق مامان یکشنبه این هفته حسابی خسته شده بود و واسه مامان لگد نمیزد از بعد از ظهر تا ساعت 10 شب ما هم دوباره تشریف بردیم بیمارستان بنت الهدی و اونجا نوار قلبتو گرفتن یک ساعت و نیم دستگاه nstبهمون وطل بود اما شما هیچ تکونی نخوردی ماما یکمی مارو ترسوند نشسته بود بالا سرم و از هزینه بالای بیمارستان صحبت میکردو میگفت این جا هزینه بستری بالاست مشکلی نداری بخای اینجا بستری شی؟؟؟؟ ...
20 آذر 1393

هفته 31

سلام امیر مهدی مامان این یه هفته کلا استراحت مطلق بودیم و خونه مامانیم حسابی خوردیم و خوابیدیم تا به قوله بابایی تنگ شما پر آب بشه مامانیم یه سره اب هویج، اب سیب، اب پرتقال، اب ،شیر، چایو.... داد خوردیم و گلاب به روت پام تو wcبود 4 تا سرم هم شب در میون نوش جان کردیم و دیروز به امید اینکه حسابی تنگت پر آب شده رفتیم سونو جلو در سونو گرافی از بابا قول گرفتم که الان که رفتیمو گفت همه چی خوبه ببرمون بیرون یه دوری بزنیم که این مامان دردری یه هفته است از خونه بیرون نرفته اما..... بازم تنگتون خیلی پر نشده بود با این همه مایعات و سرم مایع آمنیوتیک که دفعه قبل 7/5 بود این بار8 شده بود حسابی ناراح...
9 آذر 1393

هفته 29 و...

سلام عزیز مامان این چند روز حسابی خودتو واسه مامان و بابا  لوس کردی!!! از روز شنبه تکونات کم شده بود و مث قبل که شکم مامانو با مشت و لگد بمبارون نمیکردی تا یکشنبه عصر صبر کردم شاید دوبار ه راه بیفتی اما بازم فایده نداشت مامانی رفتم بیمارستان جای خونه مامانی اعظم تا صدای قلبتو بشنوم خاطرم جمع شه اونجا هم گفتن ضربان قلبش خوبه ولی واسه تکوناش و اینکه خیالت راحت بشه یه سونو برو رفتیم سونو  و اونجا تازه فهمیدم حدسم تو این سه هفته گذشته درست بوده و کیسه آبم کمی نشتی داشته!! عشق مامان شما تو بی آبی افتاده بودی واسه همین تکون نمیخوردی کلی دلم واست سوخت من قبلش به دکتر گفتم حس...
4 آذر 1393